همه چی یکنواخت و مسخرهست تا وقتی که عاشق کسی بشی. اونوقته که هرچیزی بهش مربوطه زیبا میشه. بهترین صدای دنیا برات میشه صدای اون. بعضی وقتا یواشکی بدون هیچ حرفی یه گوشه میشینی و بهش خیره میشی. معتاد آرامشی میشی که داخل بغلش جمع شده. خندههای اونی که دوستش داری رو میذاری تو پاکتت. روزی یه نخ ور میداری میذاری پشت گوشت. میذاری کنج لبت… و میذاری تو جیب جلوی پیرهنت و کم کم میشی نگهدارنده یه دل بینظیر یه ┊دِلـبـانِ هوتـڪ
—-✿❀بخشی از متن رمان❀✿—-
دستش رو گرفتم و گفتم :
-تنها نمیرم داخل تو هم بیا.
هولم داد به طرف اتاق و گفت :
-این بچه بازی ها چیه در میاری همراه که راه نمیدن، برو بیا بریم.
اشکم پایین چکید، آروم گفتم :
-توروخدا بیا با هم بریم من میترسم.
عصبی دست توی موهاش کشید و گفت :
-مُروا… لعنتی همراه راه نمیدن چرا نمیفهمی؟
با هق هق گفتم :
-با منشی حرف بزن خواهش میکنم.
کلافه پوفی کشید و دستم رو رها کرد و رفت پیش منشی بعد از کلی بحث اجازه داد هَویرات هم بیاد داخل اما نوبت ما رو داد یکی دیگه و گفت آخرین نفر باید بریم.
هَویرات عصبی و کلافه پاشو زمین میکوبید. دستم رو روی پاش گذاشتم و توی گوشش گفتم :
-آروم باش یکم دیگه نوبتمون میشه.
عصبی نگاهم کرد و گفت :
-دهنتو ببند مُروا، وگرنه تضمین نمیکنم سیلی بهت نزنم.
بغض کرده دستم رو از روی پاش برداشتم.
آخرین نفر که بیرون اومد ما داخل رفتیم، داخل اتاق بیاختیار بازویِ هَویرات رو گرفتم.
با خجالت مانتوم رو بیرون آوردم و روی تخت دراز کشیدم. با ریخته شدن یه چیز سرد رو شکمم ترسیده هینی کشیدم!
پرستاره خندید و گفت :
-مثل اینکه اولین بارتونه سونوگرافی اومدین؟
ترسیده سر تکون دادم و چشم هام رو روی هم گذاشتم.
در تمام طول مدتی که دکتر مشغول معاینه بود دست هَویرات رو محکم گرفته بودم
بعد از چند دقیقه گفت :
-پاشو عزیزم کارت تموم شد. جواب سونوگرافی رو بگیرید و برید پیش خانوم دکتر.
اومدم بلند بشم که خانومه با تعجب گفت :
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
👍👍👍