چه مدت استتت در حال درد کشتتیدن هستتتم؟ چرا تمام نمیشتتد؟ صتتدای نفیستته خانم به گوشتتم
رسید.
»آقای دکتر همین اور یه ریز داره آه و ناله میکنه. نمیشه یه چیزی بهش داد آروم بشه«.
به قدری درد داشته و کالفه بودم که نمیتوانستم چشمانم را باز کرده و حرکاتشان را ببینم. فقط
صدایشان را میشنیدم.
»تو ستترمش هر چی زم بوده، براش تزریق کردن. بیشتتتر از اندازه معینی نمیشتته بهش مستتکن
داد. یه مقدار باید تحم کنه. عم ستتتخت و او نیی بوده. کامالًابیعیه که درد داشتتتته باشتتته.
قسمتهای زیادی از دهانش زخمه. تا جایی که امکانش بود، گوشتهای انافی رو برداشتیم «.
چقدر گرستتنگی کشتتیدم و چه مشتتقتهای دردناکی را متحم شتتدم. گاهی صتتبرم لبریز شتتده و
ااقت از دست میدادم. این میان تنها دلداریهای دکتر بود که مرا به بهبود امیدوار کرده و باعث
میشتد این شترایط ستخت را از ستر بگذرانم. مادر و پسترعمهام و همسترش، هنگام عم پشتت در
منتظر ماندند. اما مادرم هم نتوانستتتتتتت بیش از این کنارم بماند و بعد از به هوش آمدنم به خانه
برگشتتتت. بعد از عم فقط یکبار پدر و خواهر بزرگترم به دیدنم آمدند. اما آقای دکتر شتتتریفیان
شب و روز، وقت و بیوقت به دیدنم آمده و پیگیر حالم بود.
»خب، خب! این مریخ غ؟رغ؟روی ما چه میکنه؟«
در حال گفتن این جمله لبخند روی لبش بود. چارت آویزان پایین تختم را برداشتتتتتتته و بعد از نیم
نگاهی به صورت اخمآلودم، مشمول بررسی گزارشهای نوشته شده روی چارت شد. آن را دوباره
پایین تخت آویزان کرد و نزدیکم آمد. چراغقوه را از جیبش بیرون آورد تا معاینهام کند.
»دهنت رو باز کن ببینم، ونعیتت چطوره«.
بعد از تمام کردن معاینهاش، چراغ قوه را درون جیبش گذاشتتتتت. یک دستتتتتش را لب تخت تکیه
داده و دست دیگر به کمر زد. به شوخی پرسید:
»ا ن این قیافه اخمو برای چیه؟«
میدانست که جوابی نمیتوانم بدهم. پس خودش ادامه داد:
»بهت گفتم که راه ستتتتتتختی جلوی روته و باید عزمت رو جزم کنی. این نگاهی که تو به من داری،
شبیه اون بیبارهایه که به نع بندش نگاه میکنه«.
با این حری نتوانستم جلوی کشیده شدن لبهایم را به لبخند بگیرم.
»آفرین! حا شد«.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.