داستان رمان درمورد دختری به اسم آریساست که داره با سرنوشتش می جنگه.
این دختر عاشق می شه و تو تمام لحظه های زندگیش فقط چوب عشقشو می خوره.
عشق یا وابستگی؟ امیر، عاشق دختری به نام روناکه که اعتراف آریسا به امیر، باعث می شه روناک امیر رو ترک کنه.
اما آیا اونا دوباره کنار هم برمی گردن؟
امیر و آریسا… کنار هم…
ولی دو تا غریبه، روناک و حسام، کنار هم به اجبار…
بخشی از داستان:
آریسا جان ،ایشون همسرم ،آقای حسام زمانی هستن .راستی ؛ تبریک میگم .خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم .این جا ،چه خبره ؟ برای چی دارن بهم ،تبریک میگن ؟
ممنونم …ولی …همین که اومدم بگم ،ولی تبریک برای چی ؟ یهو امیر ،عین جن ظاهر شد ؛ دستشو گذاشت رو کمرمو گفت :
چیزی شده عزیزم ؟این غول بیابونی با من بود ؟ نگاهی به اطرافم انداختم ؛ نخیر .کسی جز من و روناک و حسام و امیر ،نیست .یعنی هست ؛
به کار خودشون مشغولن !
با چشمای گرد شده ،به امیر خیره شدم ؛ بهم لبخندی زد و رو به حسام و روناک ،گفت :
خانم بزرگمهر و آقای زمانی ،وقتی فهمیدن نامزد کردیم ،خیلی خوشحال شدن !واقعا دوتا شاخ درآوردم ! نامزد ! اونم کی ؟ من و امیر ! خنده داره .
با حرص به امیر ،که با آرامش بهم خیره شده بود ،نگاه کردم .در همین حین ،روناک گفت :
آریسا ! پس …حلقت ؟موندم چی بگم ؟ امیر به دادم رسید :
خانمم دیشب که ظرف شستی ،از رو میز برش نداشتی ؟نیمچه لبخندی زدم و با حرص گفتم :
نه عزیزم .برش نداشتم ؛ فکر کردم تو برداشتی .روناک ،چشم غره ای به من و امیر رفت و دست حسامو گرفت و گفت :
عشقم ؛ بریم که کلی کار داریم .با اجازه !بعد با عجله رفتن ! حتی مهلت ندادن ما ازشون خداحافظی کنیم !
با حرص ،به امیر ،زل زدم .گفت :
توضیحش بمونه برای بعد …االن گشنمهرفت سمت یه میز خالی و منم رفتم یه جای خالی پیدا کردم و نشستم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.