مادر سارا بخاطر اعتیاد پدرش از اوجدا می شود.پدر سارا به ترکیه مهاجرت میکند و وضع مالیشان بهتر میشود ۱۳سال بعد بخاطر ورشکستی پدر سارا ،سارا مجبور می شود از نامزدش ژوبین جدا شود ،با پسر شریک پدرش ازدواج میکند تا شریک پدرش ،پدرش را از ورشکستی نجات دهد
—-✿❀ بخشی از رمان دختران بی گناه ❀✿—-
اگر با ژوبین باشم آن ابلیس پدرم را به زندان میاندازد.
ژوبین ضربه ی محکمی به در زد و با صدای بلند گفت : سارا؟
االن بهترین وقت بود. بلند شدم و در را باز کردمو گفتم : چیه؟ چته؟ چی می خوای از جونم روانی؟
خستم کردی!
صدایم را باال بردم و ادامه دادم: چرا قلدر بازی در میاری ؟
ژوبین دستش را پش ِت سرم برد که موها یم کشیده شد و سرم به عقب خم شد.
روی صورتم خم شد و گفت : چرا ازم فرار می کنی ؟
دستم را رویسینه اش گذاشتم و به عقب هولش دادم. وقتی عقب میرف ت چون دستش گره به
موهایم بود؛ موهایم کشیده شد و »آخ« بلند ی گفتم.
#قسمت_ب یست _و_دوم
ژوبین به دستش که تارهایی از موی سرم بود، نگاه کرد . نگاهی به قیافهام کرد و زیر لب گفت: سارا
من نمی خواستم اینطوری بشه.
بغضم را قورت دادم و گفتم: حرف همیشگیته. آزارم میدی بعد میگی
نمی خواستم اینطوری بشه.
ژوبین دستش را روی صورتش کشید و گفت: سارا تو از بچگی من و میشناس ی ؛ میدونی کنترلم دست
خودم نیست .
پشت به ژوبین حلقهام را در آوردم . بهطرف ژوبین چرخیدم و دستش را توی دستم گرفتم. نگاهم
کرد . بغضم را قورت دادم و گفتم : تموم شد، دیگه نمیتونم تحملت کنم. خسته شدم!
حلقه را در دستش گذاشتم که ژوبین با تعجب به من نگاه کرد
– برای ازدواج زود تصمیم گرفتیم. ما به درد هم نمی خوریم.
پشت به ژوبین کردم تا از اتاق بی رون روم . ژوبین از پشت بغلم کرد و سرش را در گودی گردنم فرو
کرد.
– تو ِ عشق منی. االن ازم عصبانی هستی که این حرف و میگی مگه نه؟
با این که دلم میخواست ساعت ها در آغوشش باشم اما با حرص از بغلش بی رون آمدم و داد زدم: بهم
دست نزن . ازت بدم می اد!
در اتاق را باز کردم. ژوب ین با بهت نگاهم میکرد. باقدم های بلند از پلهها پایین رفتم .
پدرم روی کاناپه خواب بود. عمو محمد و عموحسن توی حیاط داشتند حرف میزدند. زن عمو و عمه
روی مبل نشسته بودند.
روژا با ژیال در آشپزخانه بودند. نزدیکشان شدم. ژیال با دیدنم از رو ی صندلی بلند شد و گفت : سارا…
دستم را باال بردم و مانع حرف زدنش شدم و گفتم: می خوام با ورال ازدواج کنم. نامزدیم و با ژوبین
بهم زدم.
ژیال گفت: تو حق نداری! من به ژوبین میگم همه چیو.
دستش را گرفتمو گفتم: می خوای بابای من اعدام بشه یا توی زندان بپوسه؟
روژا سردرگم گفت : چی میگین ؟
ژیال جواب داد: این احمق می خواد بهخاطر ای نکه عدنان به باباش کمک کنه، زن ورال بشه.
روژا هین بلندی کشید و دستش را جلوی دهنش گذاشت و گفت: سارا اینکار و نکن ! ژوبین چی
میشه؟
با چشمهای پر از اشک گفتم: فراموشم می کنه.
و رو به ژیال گفتم: به ژوبین نگو. بذار همه چی تموم شه.
روژا گفت : سارا آخرش چی میشه؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.