بابا گفت:خانم چیکتر دخترم داری سلام بابا لبخند زدم همون موقع رامینم اومدو کنار من رو به رو باباونشست اومدم لقمه بگیرم که رامین یه لقمه بوام گرفتو داد دستم منم با تعجب از دستش گرفتم وا این چرا یه دفعه باهام اینقدر خوب شد ازش تشکر کردم گفت:قابل آبجی گلمو نداره!!! این یه چیزیش هست حالا نگاه کنید صبحونه رو خوردمو از اشپز خونه اومدم بیرون همون موقع که داشتم از در خارج میشدم بابا گفت:کی میرید ثبت نام برا دانشگاه گفتم:یه چند روز دیگه با فاطمه و فرانک میریم واسه ثبت نام بابا سرشو تکون داد و منم رفتم بیرون همون موقع رامینم اومد خواستم برم تو اتاق که دستمو گرفت این اصلا خل شده یا چیزی زده دوباره لبخند تهویلم داد منم یه لبخند ژگوند تهویلش دادم بلکم ول کنه ولی دوباره لبخند زد ای بابا روبهش گفتم:داداشی جونم چی شده گفت:هیچی مگه بده با آبجیم خوبم گفتم:میدونم خوبی حالا ولم کن می خوام برم با لحن ملتمسی گفت:آبجی جونم من:جانم داداشی _ یه کاری بخوام برام انجام میدی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.