داستان زندگی یک دختر که با پنهان کاری و دروغ، سعی در حفظ رابطه و زندگی و عشق بین خود و همسرش دارد.
اما او غافل از گذشته ای که سایه اش همیشه آدمی را تعقیب می کند، بی اعتنا به همه چیز و با خیالی آسوده زندگی می کند.
اما سرانجام در یک شب نفرت انگیز، تمامی رازها و پنهان کاری ها و دروغ هایش برملا می شود و نقاب از صورتش کنار می رود و چهره و ذات حقیقی او آشکار می شود.
حالا باید دید که دخترک در رقابت بین عشق و نفرت، پیروز خواهد شد یا نه.
باید دید دخترک داستان ما از بین مردهای زندگی اش کدام یک را برای همیشه برمی گزیند.
آیا عشق اول خود را که باعث تمام درد ها و گریه ها و تنهایی های او بود، انتخاب می کند یا با همسری می ماند که تمام عشق و علاقه اش به نفرت و انتقام تبدیل شده است؟
باید دید که در جدال بین عشق و نفرت کدام یک از این سه فرد زخم خورده، پیروز خواهند شد…
بخشی از رمان خاطرات خوب دیروز:
سیاوش : زهرا خانوم منو دست کم گرفتی ، بهت گفتم من یه دیوونه عاشقم ، پس دیوونه ترم نکن
، اگه میخوای شوهر عاشقت زنده بمونه تنها یه راه داری.
– : این ، این مزخرفات چیه داری میگی؟ وحید پیش توست؟ باشه منم االن باور کردم.
سیاوش : باورش با خودت ، ولی شوهرت االن پیش منه ، اوم فکر کنم طفلک رفته بود داروهای تو
رو بگیره و نمیدونست رقیبش به انتظارش نشسته. خوب اون گوشای کرت رو باز کن زهرا ، به
جان مادرم ، به جان خودت که همه دنیامی اگر قید وحید رو نزنی ، میکشمش و خیلی خوب
میدونی که اینکارو میکنم و ادمی نیستم که الکی بلوف بیام یا به حرفم عمل نکنم. پس از وحید
جدا شو تا زندگیشو بهش ببخشم. اینبار به کتک خوردنش و چاقو زدنش رضایت دادم ، بار بعد از
این لطف ها بهتون نمیکنم. میتونی صدای منو االن ببری تحویل پلیس بدی ولی مطمئن باش اگه
پلیس چیزی بفهمه تنها کسی که ضرر میکنه خود تو هستی. خدانگه دار.
– حس میکردم نفسم باال نمیاد. گفت وحید رو کتک زده ، گفت چاقوش زده. خداااااااااااا ، چرا من
نمیمیرم ، چرا منو نمیکشیییی. به جنون کشیده شدم و شروع کردم خودزنی کردن و هوار
کشیدن. پرستارا هرکاری میکردند اروم نمیشدم. مگه میشد اروم باشم؟ عشقم ، تمام زندگیم رو
دارم با دستای خودم پر پر میکنم ، بخاطر خودم دارم وحید رو از بین میبرم. بخاطر حفظ کردنش
توی زندگیم دارم زندگیشو میگیرم. میرم ، از زندگی وحید میرم ، ولی اتیش میزنم به زندگی
سیاوش ، خراب میشم سر زندگیش. من لیاقت وحید رو ندارم ، اصال لیاقت هیچی ندارم ، من زاده
ی غمم ، زاده تنهایی ام ، الیق مرگم ، اره من الیق مرگم. عصبی پرستارا رو کنار زدم و گوشی
وحید رو برداشتم. با استرس شماره سیاوش رو گرفتم و عصبی قدم میزدم. بعد از چندتا بوق
برداشت و صدای نفرت انگیزش توی گوشی پیچید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.