ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان حوالی هیچستان برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان حوالی هیچستان برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان حوالی هیچستان برای کامپیوتر و اندروید

—-✿❀نام کتاب: حوالی هیچستان❀✿—-

—-✿❀نویسنده: بهار محمدی❀✿—-

—-✿❀ژانر: عاشقانه اجتماعی❀✿—-

—-✿❀خلاصه❀✿—-

آهیلِ افخم پسرِ یکی از بزرگ‌ترین سیاستمدارهای سرشناس ایران؛ معروف ترین موتورسوار خاورمیانه و وارث مجموعه‌های آموزشی فرشته با گذروندن یک شبِ سیاه با دخترِ دبیرستانی معشوقه‌ باباش؛ عکس‌هاشون توی فضای مجازی پخش میشه. با سرتیتر رابطه‌ی نامشروع پسر متاهل حاج فتاح، با دانش آموز مدرسه‌ش! و اینجاست که آهیل تصمیم می‌گیره به شیوه‌ی خودش لکه‌ی ننگش رو پاک کنه..

—-✿❀بخشی از متن رمان❀✿—

لعنت به او…
لعنت به او که حتی بلد نبود پسرکش را از خود راضی نگه دارد.
لورل پرستار جوان نویان بود که آهیل هم چند باری مهمان تختش شده بود.
پرستار جوان و خوش بر و رویی که به طور ویژه به نویان توجه می‌کرد و ویژه تر به آهیل سرویس می‌داد.
روی دو زانو نشست و نویان را در آغوش کشید:
– لورل رفته مسافرت وگرنه خودمم دوست نداشتم بیارمت اینجا. یکم دیگه تحمل کن. بابات برمی‌گرده.
سر شانه‌ی هودی سفید میلاد، از اشک های نویان تر شد.
پسرک با عجز آخرین زورش را هم زد:
– حداقل بگو بغلم نکنه. من بدم میاد غریبه بهم دست بزنه.
خوب آگاه بود به این وسواسش که از قضا ارثی هم بود!
آهیل هم متنفر بود از اینکه کسی را که نمی‌شناسد یا میانه‌ی خوبی با او ندارد؛ به تنش دست بزند.
روی موهای نرم و قهوه‌ای رنگ نویان را بوسید.
– بهش می‌گم عمو فقط تو هم یکم باهاش راه بیا خب؟ می‌گفت دیروز باز غذاتو نخوردی که!
بغض داشت پسرک را خفه می‌کرد:
– فرنی توت رنگی درست کرده بود.
لعنت به رها! حتی میلاد هم می‌دانست پسر رفیقش به توت فرنگی آلرژی دارد و او که مادرش بود نمی‌دانست؟
نگران صورت نویان را کاوید:
– نخوردی که؟
لب هایش را بهم فشرد و سرش را به چپ و راست تکان داد:
– بابا گفته اگه بخورم باز خفه میشم. خفه شدن ترسناکه عمو. دوست ندارم خفه بشم.
نفسش را صدادار بیرون فرستاد.
نویان تنها چهار سالش بود اما، عقل و زبانش دقیق دو برابر سنش بود!
لپ های نرم و گوشتی‌اش را فشار داد و با محبت از زمین بلندش کرد.
– آفرین که به حرف بابات گوش می‌دی. هیچوقت نخور. حالا بگو ببینم، چند روزه نخوابیدی شما؟
بامزه یک دستش را بالا آورد و پنج انگشت از هم باز شده‌اش را جلوی صورت میلاد گرفت.
میلاد با خنده‌ای که سعی در مهارش داشت؛ نویان را دوباره روی تختش خواباند.
سرش را نوازش کرد و دوباره قولی را داد که خودش یک درصد به آن امید نداشت:
– اگه قول بدی الان مثل یه پسر خوب بخوابی؛ من قول می‌دم تا چند روز آینده ببرمت پیش بابات. قبوله؟

—-✿❀پیشنهاد سایت ماه رمان❀✿—-

دانلود رمان همخانه ارواح برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان شیفت خون آشام برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان عاشقانه

خواندن
دانلود رمان دلیار برای کامپیوتر و اندروید
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • فاطمه
    ۱۵ مهر ۱۴۰۰ | ۱۸:۰۲

    عالی

  • atefeh
    ۱۳ آبان ۱۴۰۰ | ۲۲:۵۵

    چطور میشه دانلود کرد?

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
  • adminسلام فایل رمان به ایمیل شما ارسال شد....
  • ساراسلام من مبلغ پرداخت کردم ولی برام دانلود نشده...
  • ناشناسچه قدر زیبا ایکاش شهلا و استاد شاهرخی با هم عروسی میکردن خیلی بده آدمو بذارن تو...
  • Fateme mohammadiسلام دریا جان رمانت خیلی عالی بود بهتر از این نمیشد ولی حیف شد عشق تو با شایان ا...
  • کریمیادامش کجاس...
  • atefehچطور میشه دانلود کرد?...
  • فاطمهعالی...
  • یکتاعالی...
  • م.هتنکس...
  • سرمان ننویسی بهتره.مزخرف...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.