رفتم جلوی زنگ و شروع کردم به آنالیز کردنش.
اندازه ش برای یه زنگ، ابدا طبیعی نبود!!! به اندازه ی دو برابر هیکل من بود! و رنگش هم
مسی بود. معلوم بود سال ها از عمر این زنگ میگذره چون حسابی زنگ زده بود.)زن گ زنگ
زده!! هههه!!!(
قسمت باالی زنگ با یه طناب به یه قاب فلزی وصل شده بود و قاب فلزی بزرگی که زنگ
رو تو خودش نگه داشته بود، قرمز رنگ بود.
درست هم رنگ خون!
قابه رو دیدم تشنه ام شد!
من خون میخواااام!
»تو اومده بودی به هافمن سر بزنیا!«
»ع ه راست میگی یادم نبود!!!«
به طرف کلبه هه رفتم و در زدم.
صدای آروم و متین آقای هافمن رو شنیدم:
-بفرمایید داخل!
در رو باز کردم و با احتیاط رفتم تو.
اولین باری بود که به اتاق اقای هافمن قدم میذاشتم. در اکثر مواقع اگه با کسی کار داشت
خودش میومد تو مدرسه یا خوابگاه، سراغ اون شخص!!!
وارد کلبه شدم و در رو بستم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.