داستان دختری است که در کودکی، با دریافت تصویری بر پردهی سفید ذهنش، بزرگسالی مخدوشی برایش رقم خورده.
او عزم آن دارد که با مهربانترین همراه و همنوازش، خوشترین لحظات را بر اریکهی خیالش ثبت کند.
و آن که واقعیت این همراهی را به ته خط میرساند، همان اوست که…
بخشی از داستان:
خفگی گلوم رو به خاطر چیزی که میدیدمکنار گذاشتم و لبریز از نفرت انگیزترین حسی که میشه ،
در تموم وجود یک
انسان فوران کنه از جام جهیدم و با تیزی کوچیکی که همیشه در مخفیترین قسمت لباسم قرار میدادم ،
به سمتش ،
یورش بردم . تیزی که به بدترین جای ممک ن خود رذلش فرو رفتشوکه از این قدرت و سرعت ،
به زانو افتاد و ، عمل من
دستش به سمت جای زخمش رفت . چشمان خبیث و منفورشبا بهت عجیبی به نقطهی تالقی تیزی با ،
بدنش دودو
میزد و طاقتش رو نداشت که با انگشتان چرکمرده و زشتش . اون شیء براق رو بیرون بیاره ،
با تموم تنفر گداختهای که هر ثانیه بیشتر شعله میکشید و وجودم رو آتیش میزدجوری که فقط ،
خودش بشنوه و توجه
همسایهها جلب نشه گفتم :
این درس عبرتت باشه تا دخترای معصوم رو توی کوچههای این شهر خفت نکنی اگه نمیخوای .
، گمشو از این محل دور شو؛ چون دفعهی بعد این تیزی میره سمت قلبت تحویل مامورا بدمت . حالیت
شد؟
دست برد و تیزی رو لمس کرد و بدون گفتن کالمیبا پنجههایی که اطراف زخم رو گرفته بود تا ،
خون سیاهش بیشتر از
این فوران نکنهبه سختی روی دو پا قدم برداشت و بعد از لحظاتی به سیاهی منفوری در تاریکی ،
. تبدیل شد ، شب
نفسم رو بیرون دادم و با تموم مالیمتم گفتم :
با این همه ظرافت و زیباییاین وقت شب توی این کوچهی خلوت چه غلطی میکنی؟ حالیت نیست ،
که دیگه نه ماما ن هست و نه آقاجون؟ اون خونهی قدیمی هم خیلی وقته به این ساختمو ن بیریخت
. پنجطبقه تبدیل شده
.. . ملوسک من! خودم همیشه هستم و هوات رو دارم . نگران هیچ چیز نباش؛ ولی تو هم دیگه اینجا
نیا خطر همیش ه هست ، .
صدای ترمز سنگین ماشینی من رو به خودم آورد ، . نور تندی که از چراغهاش به ته کوچه میرسید
اونقدری بود که
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.