نگاهی به فضای ترتمیز حیاط ویال انداخت.
درختان سربه فلک کشیده ای که روزی با شاهین ازاونا باال می رفت، حوض وسط خونه خاطرات
شیرین کودکی روعجیب زنده کرد.
نفس عمیقی کشید بوی شیرین سبزه ها در ریه هاش به رقص اومدن و جون تازه بخشیدن.
نگاهش کشیده شد به دوتا از خدمتکارا که چمدون های اونا روبه سمت ویال میبردن. کش و
قوسی به خاطر این مدت طوالنی پشت فرمون نشستن به خودش داد و
با صدای آرومی شاهین روخطآب قرار داد:
_نظرت چیه همین االن بریم دریا؟
شاهین سر به زیر درحالی که حتی برادرش رو نگاه هم نمی کرد سکوت کرد و دستش رو روی
چرخ های ویلچرش گذاشت و کمی جلو اومد، با وجود این همه زیبایی حس نمی کرد که حالش
بهتر شده یا حتی اشتیاقی برای این دریا با لباس مخملی آبی نداشت!
نفسی همراه با درد کشید و با صدای بی حالی گفت:
_نه خستم بعدا بریم.
شاهرخ از باال کمی نگاهش کرد، این که برادرش تا این حد بی حوصله شدِ اوضاع روبراش سخت
تر می کرد. تو این مدت حتی درست و حسابی حرفم نمیزد و چقدر شاهرخ حوصله و صبر به
خرج می داد.
پشت ویلچرش قرار گرفت و به سمت داخل ویال هدایتش کرد و در همون هین با خوشحالی
ظاهری لب زد.
_قبول، اما بعد از این که یکم استراحت کردیم باید بریم، من دلم واسه دریا لک زده بی ذوق!
شاهین چیزی نگفت فقط با قآلب کردن دست هاش درهم، و زل زدن به زمین حال نامساعدش
روفریاد می زد.
شاهرخ بدون کمک خدمتکار هایی که منتظر یک اشاره برای کمک بودن، ویلچر رو از چند پله
جلوی در رد و وارد سالن که بخشیش به خاطر ورود سرکشانه نور خورشید از پنجره های بی پرده
روشن شده و تمیزی کف سالن رو نشون میده می داد شدن.
این ویال محل تفریح زمان کودکی اوناست و خیلی از نظر امکانات تکمیل نبود، بعضی از خدمه
همچنان درحال تمیز کردن گوشه گوشه سالن و آشپزخونه بودن اما کامال از نگاه ها و پچ پچ های
یواشکی، می شد فهمید درباره چی صحبت می کنن!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.