همه چیز از یک افشاگری تمام عیار دربارهی ارمغانبدیع بازیگر سینمای ایران که درگیر شایعه جدایی خود با همسر سوپراستارش یزدانمَجد میباشد شروع میشود! یک فایل صوتی لو رفته از ارمغانبدیع و سهیلملکان پسر یکی از معروفترین تهیهکنندگان صنعت سینما زندگی مرموز ارمغان و یزدان را تحت شعاع قرار میدهد تا آنجا که این زوج برای پایان دادن به شایعهها…
—-✿❀بخشی از متن رمان❀✿—-
با اخم مشغول کار با موبایلش میشود و به گمانم به اینستاگرامش سر میزند.
حدسم درست است چون زیاد نمیگذرد که صدای منحوس آن مردک در فضا میپیچد، مانند یک سیلی کر کننده و شاید هم یک تکه چوب که محکم پشت زانوهایم میخورد!
عقب و جلو میشوم ولی تعادلم را حفظ میکنم.
_ افشاگری داریم پشم ریزون! خب بذارید از اول شروع کنیم…بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب…این روزها خبرهایی مبنی بر جدایی خانم ارمغان بَدیع و آقای یزدان مَجد حسابی بازارش داغ شده که البته لازم بذکره بگیم هر دوی اونها این موضوع رو رد نکردن! اما اگه از ما بپرسید میگیم اینا طلاق گرفتن ولی فعلاً صداش رو در نیاوردن! همه چیز فقط این نیست…بهتره از یه صدا شروع کنیم، فایل صوتی لو رفتهی خانم ارمغان بدیع رو با هم گوش میکنیم با…خودتون گوش کنید!
با چشمانی از حدقه در آمده به یزدان نگاه میکنم و او خشکش زده است.
صدای خندهی کریه باربد نظری که قطع میشود صدای سرحالِ من در فضا اکو میگردد!
_ کجایی سهیل؟ چقدر دیگه میرسی؟ من نزدیکم…دیر نکنی، این پلان رو زود بگیریم من باید برم.
نفسم پشت دندانهایی که روی هم فشرده میشوند حبس میگردد.
یزدان حتی لحظهای از صفحهی موبایل چشم بر نمیدارد و بدون کوچکترین تحرکی در همان نقطه مانده است!
_ بله، این ویس خانم ارمغان بدیع به آقای سهیل مَلکان پسر تهیهکنندهی فیلم جدیدی هست که خانم بدیع به تازگی بازی کردن و با سهیل ملکان سومین همکاری مشترکشون رو داشتن…این وسط یه رابطههایی هم بین این دو نفر هست که حالا فعلاً نمیخوایم لو بدیم اما…
یزدان در یک غافلگیری ترسناک موبایلش را به طرف دیوار پرت میکند و آن صدای منفور خفه میشود.
به موبایل شکسته با وحشت نگاه میکنم و لرزی عظیم از پاهایم شروع میگردد تا دستانم.
یزدان با چهرهای برافروخته، ابروهایی که انگار هرگز قرار نیست گره از آنها باز شود و دستانی مشت کرده بالاخره نگاهم میکند…از همان فاصله بدون اینکه حتی یک قدم جلو بیاید!
قفسهی سینهاش تندتند بالا و پایین میشود.
میدانم که باید کاری کنم، باید توضیح بدهم ولی حقیقت این است من باز هم ناگهانی اسیر طوفان شدهام!
تندتند پلک میزنم، آب دهانم را قورت میدهم، عمیق نفس میکشم و لبهایم را بههم میسایم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.