عزیزجون با لحنی آمیخته به بغض بعد از مکثی جواب داد:
عزیزجون: من هم عزیزکم، همه چی بر وفق مرادت هست؟
چشمانم دوباره پر از اشک شد، با صدای لرزان گفتم:
– نه، نبود همتون عذابم میده.
عزیزجون: داری گریه می کنی فدات شم؟! قوی باش دخترم، ان شاالله
که به زودی می بینیمت. برمی گردی و مایه ی افتخار و سربلندی
هممون میشی.
بغضم را فرو خوردم و گفتم:
– حال مامانم خوبه عزیز؟
خندید و گفت:
عزیز جون: آره دخترم، مامانت هم خوبه الحمدلله. نگران هیچ کس نباش، بخدا می سپارمت
حسابی مراقب خودت باش.
– چشم، سالم برسونید.
بعد از خداحافظی گوشی را به دست کیاوش سپردم و اشک هایم را با
آستین مانتوم پاک کردم. سرم را که بلند کردم، چشمانم در یک جفت چشم
عسلی گره خورد.
کیاوش: این دومین باره که چشمات پر شده.
– خیلی سخته برام.
با لحنی پر از کالفگی گفت:
کیاوش: درکت می کنم.
– درک نمی کنی؛ چون پسری.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.