نویسنده: به نقل از همسر شهید و فرزند شهید سید علی حسینی
ژانر:عاشقانه، اجتماعی، مذهبی
تعداد صفحات:
خلاصه:
هانیه دختری است که برای رهایی از سختگیریهای پدرش و علیرغم اصرارهای او برای ازدواج با کسانی که معرفی می کنه، جوانی رو انتخاب میکنه که به شدت با تمام انتخابهای پدرش در تضاده و…
بخشی از داستان:
تبش از 04پایین تر نمیاد …سه روزه بیمارستانه …صداش بریده بریده شد .ازشقطع امید کردن …گفتن با این وضع…
دنیا روی سرم خراب شد …اول علی ،حاال هم زینبم …تا بیمارستان ،هزار بار مردم و
زنده شدم …چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم .از در اتاق که رفتم
تو …مادر علی داشت باالی سر زینب دعا می خوند .مادرم هم اون طرفش ،صلوات می
فرستاد …چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد …بی امان ،گریه می کردن.
مثل مرده ها شده بودم …بی توجه بهشون رفتم سمت زینب …صورتش گر گرفته بود.
چشم هاش کاسه خون بود …از شدت تب ،من رو تشخیص نمی داد؛ حتی زبانش
درست کار نمی کرد …اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت …دست کشیدم روی
سرش…
زینبم …دخترم…هیچ واکنشی نداشت.
تو رو قرآن نگام کن! ببین مامان اومده پیشت …زینب مامان ،تو رو قرآن…دکترش ،من رو کشید کنار …توی وجودم قیامت بود .با زبان بی زبانی بهم فهموند…
کار زینبم به امروز و فرداست…
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود .من با همون لباس منطقه ،بدون اینکه لحظهای
چشم روی هم بذارم یا استراحت کنم ،پرستار زینبم شدم .اون تشنج می کرد من
باهاش جون میدادم .دیگه طاقت نداشتم …زنگ زدم به نغمه بیاد جای من …اون که
رسید از بیمارستان زدم بیرون .رفتم خونه وضو گرفتم و ایستادم به نماز .دو رکعت نماز
خوندم …سالم که دادم …همون طور نشسته اشک بی اختیار از چشمهام فرو می
ریخت…
علی جان! هیچوقت توی زندگی نگفتم خسته شدم .هیچ وقت ازت چیزینخواستم …هیچوقت ،حتی زیر شکنجه شکایت نکردم؛ اما دیگه طاقت ندارم! زجرکش
شدن بچهام رو نمیتونم ببینم …یا تا امروز ظهر ،میای زینب رو با خودت میبری یا
کامل شفاش میدی و اال به والی علی شکایتت رو به جدت ،پسر فاطمه زهرا می کنم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.