خیلی نگران دخترام می خواین چیکار کنین؟
پرهام سریع گفت:
-بهتره به سرهنگ خبر بدیم راتین…
سری تکون دادم..چاره ای نداشتیم…سیروس کلافه گفت:
-مطمئنم کار آندیاست..تهدیدم کرده بود…بهتره عجله کنید..
پرهام سریع به سرهنگ زنگ زد و بهشون خبر داد…..بعد از مدتی که گذشت با توجه به مشخصاتی که سیروس
داد…گروه رد آندیا رو زد..اونا تو ویلایی نزدیکی چالوسن…و آی تیس و سارا اونجا گروگانن…پرهام خیلی نگران سارا
بود بلاخره عشقش بود…….
منم.نگرانش بودم…آی تیس…مراقب خودت باش…زود میام کمکت…..وقتی سیروس تمام ماجرای زندگیشو برامون
تعریف کرد…جا خوردم..چه زندگی عجیبی داشت..دلم به حال پرهام سوخت…وقتی فهمید..مادر وپدر واقعیش
سامان و پرستو نیستن کلی ناراحت شد..خیلی دلش می خواست بدونه پدر و مادر واقعیش کین..ولی سیروس تظاهر
کرد که نمیدونه..بعید میدونم ندونه…
سیروس از هویت اصلی من که یه سرگردم خبر داشت ولی وقتی فهمید پرهامم سرگرده و تمام این مدت ها امریکا
نبوده و همینجا به دلیل عملیات مخفیانه زندگی می کرده..کلی جا خورد…و سکوت کرد…
سیروس به خواست ما تو عمارت موندو گفت..قرار شد هرخبری شد بهش بگیم…من و پرهامم از ویلاخارج شدیم و
به سمت ادرسی که سرهنگ داد رفتیم…
رسیدیم به ویلا..گروه هامون دور تا دور ویلا رو محاصره کرده بودن..اسلحمو برداشتم..پرهام کنارم ایستاد…نیم
نگاهی بهم انداخت..هردو همزمان سری تکون دادیم و به سمت ویلا دوییدیم….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.