من باران راد، بیست و شیش ساله، تک فرزند لیلا و امیر، با مدرک فوق لیسانس کامپیوتر، الان توی سلول تنها گوشه دیوار نشستم ؛ سلول زندان… ولی به چه جرمی؟! به جرم بی گناهی؟ بی عدالتی؟ بی انصافی؟ دو سال از عمرم توی این زندان گذشت ؛ دو سال از روزایی که می تونست بهترین روزای زندگیم بشه. دو سال که بی گناه این جا موندم. دو سالی که فقط باعث و بانیش یه مرد به ظاهر محترم و شریف ولی در باطن یک خوک کثیف بود. چرا من اینجام؟ چرا دو سال برام بُریدن؟ به خاطر دزدی؟! به خاطر دزدی از خانواده احتشام زاده بزرگ! به خاطر محمود احتشام زاده پست، رزل، کثیف و… هِـه! منـو دزدی؟ دزدی واسه چی؟ با وجود اون شرکت، ویلا، خونه، ماشین، دیگه چه دلیلی داره که دزدی کنم؟! می دونم.. می دونم همش یه پاپوش بود، یه نقشه ی از قبل تعیین شده بود تا منو به این جا بندازن ؛ تا منو این تو خفه کنن که نگم دیدم.. که نگم با چشمای خودم دیدم مامان بابام رو کشتن. که نگم جلوی چشم خودم با یه صحنه سازی تصادف کشتنشون.. ولی من کوتاه نمیام! این دو سال که چیزی نبود ؛ اگه شده بیست سال دیگه هم صبر می کردم تا انتقامم رو از اون احتشام زاده کثیف بگیرم تا انتقام خونی که از خانوادم ریخته شد رو بگیرم ؛ تا انتقام زجه هایی که اون روز زدم رو بگیرم، تا انتقام خون مامان و بابام، گریه هام، تنهایی هام، دردام، بدبختی هام، دیونه شدنم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.