گریه می خشکد و از برفهای آب شده احساسم لبخند سبز میشود، لبخندش سبز
میشود.
دو هفته ای از شروع راب*طه تازه مان می گذرد. دو هفته می گذرد و بیشتر به خاص
بودن، بیشتر به جذابیت و بیشتر به مرد بودنش پی میبرم و اینکه چقدر بیشتر از
ساعتی قبل برایم مهم است؛ هنوز هم گاهی برای هم جمع هستیم، گاهی مفرد و هیچ
کدام تالشی برای حرف های صمیمانه تر نمی کنیم. همین گونه بزرگوارانه راحت ترم.
نیمدانم چرا؛ اما راضی ام! صدای پیام موبایلم که بلند میشود به سمتش پرواز میکنم:
– سالم خوبی؟ امروز بیکارین؟
لبخند میزنم. من برای تو همیشه بیکارم:
– سالم… ممنون شما خوبی؟ آره وقت آزاد دارم.
– پس غروب میام دنبالتون.
– اوکی…
– اوکی؟
لبخند میزنم.
– چشم.
چشمکی هم کنارش اضافه میکن، او بدجور روی اعتقاداتش پایبند است؛ حتی در
مورد زبان و لغات مورد استفاده، خوشم میآید از این پیله بودنهایش.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.