شتی گفت:حاالنمی فهمم! فکر می کنین ممکنه چه بالیی سرش بیارم مثالدر هر صورت شب درست نیست اینجا بمونن هر چی باشه شما االن نباید کنار هم باشین
اومدم جوابشو بدم که پدرم با نگاهش منو دعوت به سکوت کرد.
پوریا گوشیشو در آورد و شماره ای گرفت:پریسا ..پریماهو حاضر کن بریم………………….همین که گفتم میره خونه
استراحت میکنه………………………سریع حرف بیخودم نزن
تو دلم گفتم دختر بیچاره حق داره .این تحملش غیر ممکنه.وای با چه حالی بلندش کرده بودن حتی نمی تونست راه
بره .دلم طاقت نیاورد:
-آقا پوریا نمیبینین حالش خوب نیست برای چی اینجوری می کنین
بدون اینکه محلم بذاره خداحافظی کردو رفت.اومدم چیزی بگم که بابام دستشو گذاشت رو ی شونم و مانعم شد.با
چه حالی آوردنش .رمق نداشت اصال.اولین پله رو با بدبختی اومد پایین روی پله دوم دیگه دادش در اومد نشست.
بازم اشکش در اومد دلم لرزید طاقت نیاوردم رفتم سمتشو بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین راه افتاد و رفت.
ولی دل منم با خودش برد انگار.برگشتم برم سمت اتاقم بابام صدام کرد:
رفتم نشستم.علی وآتوسا و مامان هم بودنبیا بشین کارت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.