دیگر برای فکر کردن گنجایشم پر شده بود.. دستی به روی میز کشیدم و در جواب مژگان تمام قضییه ی چک و
پول قرض دادن به پریسا را ب رایش تعریف کردم …
او هم در جوابم کارم را تایید کرد و گفت: چیزی نمیشه که… فوقش بیشتر ازش کار بکش..پولتو تو هولقومش
درار ”
فکرم مخدوش بود… پویانی که تازه ترین مجهول معادله ام بود…! پیمانی که جواب آن بود و من که کلا در آن
معادله همه کاره ی هیچ کاره بودم ….
در انستیتو به صدا درآمد… هردو متعجب بهم نگاهی انداختیم …
_ یعنی کیه مژی؟
شانه ای بالا انداخت …
_ میرم میبینم دیگه… سوال نداره که …
صدای مردی که امروز صبح تنم را لرزاند…. ” پیمان “…!
نعره ای کشید که شاید تا حالا که 23 سالم شده نشنیده باشم ….
_ کو اون دوستت
ضربه ی پایی که در سالن را از جایش درآورد و مژگانی که به سمت داخل پرت شد …
_ برو اونطرف دختره ی وقیح… من با اون افریته کار دارم …
بلند شدم… پاهایم آنقدر بی جون بود که هرچقدرم تلاش میکردم بایستم بیشتر سست میشد ….
نگاه برزخیَ ش را به چشمهایم انداخت… ناراحت شدم…دلم شکست… اصلا دوست ندارم معنای نگاهش را
بنویسم… نگاهی کثیف از جنس دریده گی یک مرد… نگاهی عصبی و خشن … نگاهی که تن ظریفم را لرزاند ….
نزدیکم شد… قفسه ی سینه ام بالا و پایین میشد… تنفسم قطع میشد و دوباره برمیگشت …
نگاهم مابین مژگان گوشی به دست با پیمان غضب به چشم در چرخش بود… گوشهایم را گرفتم و نعره اش را
جواب دادم :
_ بررررررررررررو بیرون عوضی… برو بیرون نمیخوام ریختتو ببینم …
پاکتی از عکس هایم را روی زمین ریخت… به رقص درآورد آبرویم را …
نگاهم تَر شد… بارید… آسمان چشمهایم به یک باره رنگ غم گرفت …
پیمان: تو فکر کردی کی هستی رامش؟ یکی که میتونه منو دور بزنه و بعدم با یه ببعی خوش برو رو بیاد خیطم
کنه؟؟؟؟؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.