_بعله مهران. برو تو. و کلید جا مونده تو در مغازه رو چرخوند و درو باز کرد و هلش داد تو: _حمید تو وایسا دم در کشیک بده. خودش هم رفت تو پشت سرش مهدی و بعد من. مهران گلوی مرد رو گرفت به دیوار پشت سرش فشارش داد و بعد اسلحه رو گذاشت رو شفیقش. مرد ی مرد چاق بود که از مهدی کوتاه قد تر بود وسط سرش کچل بود و فقط بغالش یکم مو داشت: _چرا به بزرگ آقا بدهیدت رو نمی دی. _من همه بدهیم رو با ایشون صاف کردم اون بهره ها دیگه زیادی بود. _زیادی؟ واقعا. بهم بگو تو بهتر می دونی یا بزرگ آقا. مرد تا خواست چیزی بگه مهران فشار دستش زیاد کرد و مرد به خش خش افتاد.مهران همون طور که به مرد نگاه می کرد گفت: _مهدی، زلی زود باشید اینجا خالی کنید. مهدی شروع کرد به برداشتن طال جواهرات منم کمکش کردم همه رو ریختیم تو ساکی که مهدی همراهش اورده بود. و رو میز گذاشته بود _مهران تموم شد. مهران لب خندی زد و رو به مرد گفت: حاال بی حساب شدیم. و با قنداق اسلحش زد توی شقیقه مرد *** اونروز همه طال ها رو دادیم به حسام. به هر کدومون هم پول خوبی داد من هم تمام اون پول هارو به بهزیستی دادم. یک هفته گذشت و من تونستم کلی خودم رو صابت کنم. همه کاری می کردیم از شرخری گرفته تا دزدی. اون شب هم وقتی داشتیم یکی رو خفت می
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.