سر کوچه بچه های احمد آقا زیر سایبان میوه فروشی آتش
کوچکی برپا کرده و با خنده سیب زمینی کباب می کردند .
نگاهم روی شعله های رقصان آتش قفل شد ، عرق سردی بر
تیره پشتم نشست و دستانم بی اختیار مشت شد ، آنقدر محکم
که ناخنم کف دستم را شکافت .
راه نفسم گرفت و دهانم خشک شد ، چهار ستون بدنم به لرزه
افتاد .
چنان لب به دندان گرفتم که قطره ای خون بر چانه ام چکید .
آه باز هم همان کابوس لعنتی !
جلوی چشمم سیاه شد و صدای بوووم بلندی در سرم پیچید .
چتر را رها کردم دیوانه وار به سوی خانه دویدم ، ریه ام برای ذره
ای اکسیژن مچاله شده بود .
در را هول دادم وارد ساختمان شدم و همانجا روی زمین افتادم .
آقاجون چنان به طرفم دوید که نزدیک بود زمین بخورد ،
هراسان دست زیر گردنم انداخت و از زمین جدایم کرد .
_چی شد ؟
صورت کبودم و چنگی که از خفگی بر پیراهنش زدم ، گویای همه
چیز بود .
کیفم را از شانه ام کند و سراسیمه اسپری ام را بیرون کیشد و بر
دهانم گذاشت. هوا درون ششهایم دوید ، سرم را در آغوش گرفت و زمزمه کرد .
_باز آتیش دیدی ؟
سر در سینه اش فرو بردم و اشکم سرازیر شد .
***
_همه مدارکتو برداشتی ؟
_بله آقا جون !
_لباس چی همه چی بردی ؟
_بله آقا جون !
_اسپریت رو توی کیفت گذاشتی ؟
_بله آقاجون !
_کارت بانکی که دیروز دادم رو آوردی ؟
_بله آقاجون !
_وسایل خصوصیت رو چی ؟
ابروهایم بالا رفت و با تعجب پرسیدم .
_وسایل خصوصی ؟!
بعد از کمی مکث پاسخ داد .
_برای هر ماهت .
پک باره صورتم قرمز شد و با اعتراض گفتم .
_وای ! آقاجون ؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.