باران بازم زد رو میز گفت غذا میخوام ،آرتان عصبانی از جاش بلند شد گفت
آرتان: بارااااان صد بار بهت گفتم این کارو نکن حاالم تنبیه شدی نمیتونی سر میز غذا
بخوری
باران زد زیر گریه ،برگشت بهم گفت
باران: مامان نمیخوای به بابا آرتان چیزی بگی اون سرمن داد زد ،مامان دعواش کن
اما من نمیتونستم هیچی بگم ،سکوت کرده بودم ،آرتان بلند شد گفت
آرتان: باران بی ادبی نکن ،مامانت نمیتونه با من دعوا کنه حاالم برو
باران رفت اما با گریه ،همه غذاشونو خوردن اما من فقط با غذام بازی کردم ،بلند شدم میزو
با کمک هانیه و سمیرا جم کردم ،رفتم تو اتاقم ،لباسامو عوض کردم یه مانتو شلوار مشکی
تنگ کوتاه با یه شال سفید سرم کردم یه آرایش مالیمم کردم ،یه کفش پاشنه بلندم
پوشیدم رفتم تو پذیرایی که مامان مهتاب جلومو گرفت
مهتاب: کجا عروس ،نکنه بیرون میخوای بری ،تازه عروسا بیرون نمیرن
اما مامان من باید برم بیمارستان ،من یه پرستارم مامان باید برم سر کارم شما که میدونین
مهتاب: آره درسته ولی بچه ها چی
مامان بچه ها که مدرسه ان
مهتاب: باش برو ،تو نمیتونی یه جا بمونی ،انقد که هر روز بیرون بودی عادت کردی ،ولی
آرتان اومد بهش میگم
مامان من به آرتان گفتم اون با کار کردن من کاری نداره
مهتاب: باشه برو به سالمت
سوار ماشینم شدم اومدم بیمارستان ،رفتم تو همه بهم تبریک گفتن ،آرتان اومد طرفم
آرتان: آیدا چرا روز اول عروسیمون اومدی سر کار
میفهمی چی میگی آقای دکتر ،خودت گفتی با کار کردنم مشکلی نداری
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
سلام چرا رمان ازدواج حذف شده