در رو با صدای قیژ بدی باز کرد و گفت : برو تو . من تو نمی تونم بیام اینجا مال زناست. تو اونجا با رقیھ می خوابی. بعد بلند
.رقیھ رو صدا کرد
یھ کم کھ منتظر شدیم ، رقیھ نفس زنان از توی باغ اومد تو حیاط و گفت : کاری داشتی آسلان خان ؟
آسلان کھ از طرز صحبت رقیھ مشعوف شده بود گفت : آی پارا رو ببر داخل رو نشونش بده و بعد ببرش مطبخ. ھم قراره اونجا
. کار کنھ و ھم تو باغ. مثل خودت. تا شب کاراش رو بھش یاد بده
رقیھ چشمی گفت و منو کشید تو خونھ. خونھ کھ چھ عرض کنم. یھ چھار دیواری خشتی بود با چھار تا اتاق کوچیکی کھ ھر کدوم
.مال دو نفر بودن
باھم بھ آخرین اتاق رفتیم . نیمھ تاریک بود و یھ پنجره کوچیک بھ پشت باغ داشت کھ فاصلھ اون با دیوار ھم کم بود واسھ ھمین
.نور زیاد داخل نمی اومد
گوشھ ی اتاق دو دست لحاف و تشک بود رنگ رو رفتھ و کثیف با یھ میز سماوری کوچیک کھ یھ پایش ھم شکستھ بود بھ آدم
دھن کجی می کرد . درستھ کھ تو روستایی بھ مراتب کوچیکتر زندگی کرده بودم ، اما خونھ زندگی و اتاق من ، اونجا کجا و اینجا
!!!کجا
گفتم : سر نفر قبلی کھ تو این اتاق با تو بود چی اومده ؟
.گفت: نون از مطبخ دزدیده بود . خان اونقدر با شلاق زدش کھ خون بالا آورد و جا بھ جا مرد
از تصورش حالم بد شد. چرا اینقدر ظالم بود این مرتیکھ ؟ بھ خاطر نون ؟من اینا رو آدم می کنم. پدرم با زبون و ھمینطور با
.ابھتش چموش تر و نادونتر از اینا رو رام کرده بود
بھ رقیھ گفتم : من باید لحاف تشک اون رو بندازم ؟
.گفت : آره خوب
.گفتم : من باید بشورمش. حتماً شیپیشک داره
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.