رهام منو پشتش گرفت و منم مثل موش بهش چسبیده بودم… با چند تا لگد رو باز کرد و اومد تو… از اون طرف هم شهاب اومد…. روهام : سما پشت درم بروکنار… احمدی هم فقط داد میزد…
…داشتم از ترس میلرزیدم یادم رفته بود رو هم زن و بچه داره… رفت و یکم با شهاب گلویز شد و بعد زد تو سرشو دست منو گرفت و سوار آسانسور شدیم…. رهام بهم گفت همین جا واستا
…رسیدیم پایین تازه فهمیدم کجام… فاصله گرفتم… تو بغلش آروم، آروم شدم… بدنم می لرزید ولی آرامم می کرد…. ولی تا بهم نگاه کرد دید دارم از ترس میلرزم اومد جلو بغلم کرد…. روهام(با عصبانیت) : سما
!سوار ماشین رهام شدیم…حرفی نزدیم…هیچی نگفت… من: نه خراب بودن نیاورده بودم… روهام: ماشین داری؟
اقای همدانی (نگهبان): سلم خانم دکتر بفرمایید… رسیدیم بیمارستان…دنبالم اومد بال…[اوای … چرا اخه؟!] من: نه بیمارستان شیفتمه… روهام: خونه؟
…رفتم توی اتاقم رو هام نشست روی یکی از مبل ها… کیفمو گذاشتم و خواستم برم… که رهام اقای همدانی: بفرمایید جناب متاسفم… من: نه ایشون از اقوامن با من کار دارم… جلوی راهام را گرفت
.من: اخه…حرفمو قطع کرد … روهام: بهش گفتم با بچه ها رفتیم بیرون… من: خیلی ممنون… لطفا برید… صدیقه جون نگران میشن… روهام: بشین کارت دارم… دستمو گرفت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.