نگاهش به شکمم افتاد. نگاهی دیگر به من انداخت و جلو مدودستم را گرفت وارد داخلی خانه … از یک گوشه اتاق از داخل یک دبه توی کاسه ای شیرریخت ودستم دادوبیرون رفت … شیررا متل قحطی زده ها نوشیدم… وارد شد … دستمالی نمناک دستش بوده و روی صورتم کشید … بالهجه محلی گفت توباین بارت وسط جنگل چکار می کنی؟ همه چی دیده بودم… جزاین مد. این سوالی بود که خودم از خودم می پرسیدم. دوباره بیرون رفت … نشستم روی زمین … داخل اتاق ساده بود…گوشه ای رختخوابهامرتب جمع شده بود و چادر شبی روی آنها کشیده شده بود. دوتا متکا در طرفی … سماوری باستکان وقتد در گوشه دیگر… زن باسیتی دردست داخلی آمد … نان تازه و پیتر محلی داخلی ان بود… بویش اشتهایم را برگرداند … دستم را دراز کردم تابخورم… که وروجک داخلی شکمم لگدی محکم زد… دستم را روی شکمم گذاشتم … نگاه زن دوباره به شکمم خیره شد… گفت توکی هستی؟ اینجاچکار می کنی؟ اشک توچشام جمع شده بود… درحالی که بعضی گلویم را گرفته بود… گفتم اومدم یاده روی … گم شدم… وزدم زیرگریه … – توالان وضعیت متاسبی نداری».حامله ای… وسط جنگل خیلی خطرناکه … شانس اوردی گیر خرسی و گرگ نیافتادی … از اون بدتر … گیرادامهای تاجورد. مکتی کرد و گفت با شوهرت دعوات نشده ؟ فرار کردی ؟ سرم را به نشانه نه به طرفین حرکت دادم …
دانلود رمان آن روز های خوش
این رمان حذف شد.
نویسنده: شکوفه ن33
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 105
بخشی از داستان:
نگاهش به شکمم افتاد. نگاهی دیگر به من انداخت و جلو مدودستم را گرفت وارد داخلی خانه … از یک گوشه اتاق از داخل یک دبه توی کاسه ای شیرریخت ودستم دادوبیرون رفت … شیررا متل قحطی زده ها نوشیدم… وارد شد … دستمالی نمناک دستش بوده و روی صورتم کشید … بالهجه محلی گفت توباین بارت وسط جنگل چکار می کنی؟ همه چی دیده بودم… جزاین مد. این سوالی بود که خودم از خودم می پرسیدم. دوباره بیرون رفت … نشستم روی زمین … داخل اتاق ساده بود…گوشه ای رختخوابهامرتب جمع شده بود و چادر شبی روی آنها کشیده شده بود. دوتا متکا در طرفی … سماوری باستکان وقتد در گوشه دیگر… زن باسیتی دردست داخلی آمد … نان تازه و پیتر محلی داخلی ان بود… بویش اشتهایم را برگرداند … دستم را دراز کردم تابخورم… که وروجک داخلی شکمم لگدی محکم زد… دستم را روی شکمم گذاشتم … نگاه زن دوباره به شکمم خیره شد… گفت توکی هستی؟ اینجاچکار می کنی؟ اشک توچشام جمع شده بود… درحالی که بعضی گلویم را گرفته بود… گفتم اومدم یاده روی … گم شدم… وزدم زیرگریه … – توالان وضعیت متاسبی نداری».حامله ای… وسط جنگل خیلی خطرناکه … شانس اوردی گیر خرسی و گرگ نیافتادی … از اون بدتر … گیرادامهای تاجورد. مکتی کرد و گفت با شوهرت دعوات نشده ؟ فرار کردی ؟ سرم را به نشانه نه به طرفین حرکت دادم …
– پس توجنگل…، تکوتها برای پیاده روی ؟ … معلوم بود حرفمرا باورنکرده… یانشاید هم در عقلم شک کرده. بود… شروع کرده به نصیحت: مادر … اگه باشوهرت دعوا کردی ………… کاریدی کردی ………… فرار کردی ………؟ پاشو…… ایک چیزی بخور………… بریم تایک جایی پرمت ویرسی سرخونه وزندگیات … این حرف را که زد.» «صدای شیبهه اسپی راشتیدم… زن بلند شد و سریع رفت بیرون … خودش بود می پیدایم کرده بود.» «صدایش که بازن صحبت میکردراشتیدم … چشمانم سیاهی می رفت وازحال رفتم …
این رمان حذف شد.
پیشنهاد سایت ماه رمان:
دانلود رمان مینو برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان تلنگر سیاه برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!