وحید خندید:
-یه ماه مونده تا مهندس بشم داداش
با شنیدن خنده ی مالیمش، بی اختیار لبخند زدم. چقدر خنده هایش شیرین بود. صدای تورج بلند شد:
از اینکه مرا مخاطب قرار داده بود، جا خوردم. نیم نگاهی به او انداختم، با لبخند به من نگاه می کرد. حالتِ نگاهشبابا بذار دلمون خوش باشه، بین خودمون که می تونیم همدیگه رو مهندس صدا کنیم؟ نظر شما چیه خانوم باژبان؟
اذیتم نمی کرد. پلک زدم و به فرشته زل زدم، با ابروی باال رفته و دهان نیمه باز مرا زیر نظر داشت، نفس عمیق
کشیدم، پیام را گرفتم، نقشه ی وحید و فرشته بود تا مرا با تورج آشنا کنند. غم در دلم نشست. با دلخوری به وحید
نگاه کردم. متوجه ی نگاهم نشد، رو به تورج کرد:
با شنیدنِ اسمم از دهان وحید، آب گلویم خشک شد. مرا به اسم صدا کرده بود. دستانم لرزید، حس خوبی در دلمتورج، این هما خانوم از دخترای گلی دانشکده مهندسیه ها
نشست. فرشته لبخند زد:
-هما خانومه بخدا
صدای وحید مرا به خلسه برد:
با شنیدن این حرف، آن حباب دوست داشتنی ترکید. باز هم امیدم دود شد و به هوا رفت، من در نهایت چیزی بیشترهما خانوم مثه خواهر منه، دوست صمیمیِ خانوم من خواهر برای من عزیزه
از خواهر برای وحید نبودم. انگار کسی به قلبم چنگ زد، من حتی خواهر واقعی اش هم نبودم…
از رستوران بیرون آمدیم، وحید و فرشته دو شادوش هم کمی جلوتر از ما قدم بر می داشتند، تورج خودش را به من
رساند و گفت:
نگاهم روی فرشته و وحید بود و با بیچارگی فکر می کردم برازنده ی یکدیگر هستند. هیچ نقطه ضعفی نداشتند. منخانوم باژبان ممنون دعوتمون رو قبول کردین و با ما اومدین
هم که خواهر وحید بودم. دستانم را مشت کردم، خواهرش…
-بنده ماشین دارم، اول وحید و خانومش را می رسونیم، بعد من شما رو می رسونم
نگاهم روی چادر فرشته ثابت ماند که باد ال به الی ان پیجیده بود. زمزمه کردم:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.