اخبارش همه جا پیچیده بود؛ اخباری که برای خانوادههایشان ثمری جز وحشت دوچندان نداشت. ایران لبریز از اضطراب و دلهره شده بود، عراق که جای خود داشت… درگیریهای مکرر، اربیل را از این اغتشاشات بینصیب نگذاشته بود. موجهای پی در پی بر جان عراق بیدفاع زده میشد. شهرهایی تسخیر، و اربیل در محاصره به سر میبرد. در تمامی این اتفاقات ناگوار، خانوادهای ایرانی به دور از مرد در اربیل سکونت داشتند.—-✿❀ مقدمه ❀✿—-
یکی بود یکی نبود
رفتیم تا تو باشی
رفتیم تا ایران بماند
داستان ما هم از همین نقطه آغاز شد؛ یکی بود یکی نبود زندگی…
چه میتوان گفت در برابر کسانی که بیچشم داشت، عطا کردند
آیندهشان
خانوادهشان
مهرشان
امنیتشان
سلامتشان
امان از دلهایمان که نمیبینند… که نمیبینند این مقدار جود و سخا را
به راستی در مقابل باز پسگیری این نعمات مایلی چه به تو دهند؟
عجیب شد!
و عجیبتر آن که چه میتواند آنان را در هدفشان بیش از پیش مصمم کند؟
آیا جز شیدایی و شیفتگی چیزی دیگری میتواند باشد؟
(پیشکش به روح پاک شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و تمامی بانوانِ ایستاده سرزمینم…)
—-✿❀ بخشی از داستان اعتراض ❀✿—-
– ده، بیست، شی، چل، پنجا، شصت، هفتاب، هشتاب، نود، صد…
این چیزی بود که چند وقتی میشد که از خواهر بزرگش برای انتخاب عروسکش یاد گرفته بود؛ با وجود اشکالات، ولی بامزگیهای خاص خود را داشت. بعداز شمارش، انگشت اشارهاش روی عروسک خرسی نسبتاً بزرگی که نامش را «پشمالو» گذاشته بود، فرود آمد. لبخند دلنشینی روی صورت بانمکش جای گرفت! امروز روز خوبی برایش بود، حداقل برای او که اینطور بود.
چرا؟! چرایش واضح نبود؟! مگر پدرخانه را دو روز دیگر ملاقات نمیکرد؟ از این دلیل مهمتر؟ چند هفتهای بود که پدرخانه در بیت المریحش نبود؛ این بس که روان دختر بهم ریزد و بهانهگیری هایش را از سر گیرد. میشد به او حق داد، نمیشد؟ مگرنه که دلش برای سوغاتیهای پدرخانه به تنگ آمده بود؟
مگرنه که مدت زیادی بود که او را ملاقات نکرده نبود که هیچ، صدایش را هم نشنیده بود؟ مگرنه که پدرخانه، مدتی بود قربان صدقه دردانه دخترش نرفته بود؟ مگرنه که چند وقتی بود پدرخانه، موهایش را شانه نزده و نبافته بود؟ این ها دلایل کمی نبود، بود؟
حال پدر میآمد، باید خوشحال میبود. باید همهی اهل خانه برای این بازگشت پس مدتی طولانی، پای کوبی میکردند. پس چرا فقط در این میان دخترک شادی میکرد؟ مادرخانه به دخترک گفته پدرخانه بر میگردد. نگفته بود چه زمانی… ولی گفته بود که بر میگردد.
مادرخانه همیشه راست میگفت؛ تا حالا از او کلامی جز راست شنیده بود؟ مادرخانه به دخترک گفته بود پدرخانه زنگ زده است؛ ولی زمانی که او خواب بوده… و خدا میداند که چقدر دخترک به این چشمان لعنت فرستاد که بسته شدند و نتوانست بیدار بماند و صدای دلنشین پدرخانه را بشنود. صدایی که جان دوبارهای به غنچههای نازک وجودش میبخشید.
– عروسکهای خوشگلم! امروز من برای پشمالو قصه میگم؛ باشه؟ ناراحت نشیدها.
از ویترین عروسکهایش که پر بود از سوغات و جوایز پدرخانه فاصله و در کنار تخت جا گرفت.
– خب عروسک جونم! اسم من حوراست! میدونی اینجا کجاست؟! شنیدم بهش میگن ار… اب
به طرف درب رفت و بلند گفت:
– مامان! اسم اینجا چی بود؟
مادرخانه، برای بار هزارم پاسخ داد:
– اربیل مادر جان!
و سپس شمرده بازگو کرد:
– ارب… یل.
دوباره به جای خود بازگشت و با ذوق رو به پشمالویش حرف مادر را تکرار کرد.
– شنیدی پشمالو؟! ارب… یل.
دستان ظریفش را از شوق به هم زد و چند بار با خود تکرار کرد تا فردا، زمانی که خواست برای عروسک دیگری زندگیش را تعریف کند؛ مبادا باز از خاطرش برود و مادرش از این پرسیدنهای هزاربارِ کلافه شود.
افکارش را پس زد و پاهایش را دراز کرد. پشمالویش را روی پاهایش و زیرش سرش بالشتی گذاشت؛ گهوارهوار شروع به تکان دادن کرد و مشغول گفتن ادامه لالایی زندگیاش شد.
– کجا بودیم؟
بعد از اندکی درنگ ادامه داد:
– آها! خب گفتم که ارب… ارب… آخ! دوباره یادم رفت.
و چه کلمه سختی بود نام این شهر برای حورای کوچکمان! دخترکی که تمام سختیهای زندگی را در تلفظ کردن نام محل سکونتش میدید!
– ارب… یل. درسته؟! ارب… یل هستیم.
و این شد که نام این شهر بزرگ، برای حورا «ارب… یل» نام گرفت. آنجا ارب… یل حورا بود. ارب… یلی که هیچوقت به آسانی نتوانسته بود، بگردد.
– ایرانی هستیم و بابام عرب ایران، ولی چند تا از فامیلهامون عراق هم هستن. مامانم هم پدرش عربِ ایران هست؛ ولی خب بخاطر کار بابام مجبور شدیم اینجا بیایم. وقتی میرم ایران خونهی بیبی خیلی بهم خوش میگذره.
صورتم بیشتر شبیه عربها ست تا ایرانیها! مامان میگه: «سفید و بامزگی عربها رو دارم.» بخاطر همین همیشه وقتی ایران میریم، بچهها بخاطر اینکه با خودشون یک کم فرق دارم بهم میگن: «کجا زندگی میکنی و…»
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.